عمر رسيدم دوسي/ دهر بديدم بسي /گر به حقيقت رسي / بود همه مفلسي
عمر رسيدم دوسي٠
دهر بديدم بسي
گر به حقيقت رسي
بود همه مفلسي
داد از اين بي كسي واى از اين بى كسى
روز و شب و سال و ماه
صرف شد اندر گناه
نيست به نزد اله
جز دل و روح سياه
كو بهتر از ما كسي
داد از اين بي كسي واى ازاين بى كسى
پير خميده كمر
گرم دعا هر سحر
صبحها به مكر هنر
خورده حقوقِ بشر
تُف به چنين نا كسي
داد از اين بي كسي واى از اين بى كسى
يك متجدد جوان
سيگارش اندر دهان
زينت او يك جهان
خود خِجِل از مُفلسي
داد از اين بي كسي واى ازاين بى كسى
جاهل عالم نما
رهزن ما و شما
علم فروشد به ما
جلوه كند چون هما
با روش كركس
از اين بي كسي واى از اين بى كسى
عامر رشوه ستان
هست سگ استخوان
پول طلبد هر زمان
پول از اينو از آن
مثل زنان………
داد از اين بي كسي
حاجي نيرنگ باز
آمد است از حجاز
هست دو دستش دراز
تا كه ز اهل نياز
قصر بسازد بسي
داد از اين بي كسي
شعری از فیض ابادی
این خبر را به اشتراک بگذارید :